گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

روزهای زیادی گذشته است، ما درگیر کرونا شده‌ایم. الان دیگر مثل روزهای اول وحشت‌زده نیستیم. اما نگران هستیم. اما ترس داریم. از آخرین پستی که توی وبلاگم گذاشته ام تصمیمم را عملی کردم. به تهران رفتم و دنبال کار گشتم بعد از حدودا یک ماه کار پیدا کردم. هرچند نامرتبط با رشته تحصیلیم و هرچند که حقوق به موقع نمی‌دادند. زندگی جدیدی شروع کردم همراه با رشد. رشد همیشه دردناک است. دردی با لذت. اما خب خوشحالم که توانستم. اواخر اسفند بخاطر کرونا زوتر برگشتم شهرستان و هنوز در خانه هستم. هرروز در حال تمرین کردنم. در حال انجام دادن کارهایی که دنبال فرصت بودم برایشان. گاهی در خانه ماندن ملال‌آور می‌شود (خیلی). اما برای گذر از این مرحله نیاز است و چاره‌ای نیست. هر شب قبل از خواب می‌گویم امروز هم گذشت . روزها سعی می‌کنم قوی‌تر ادامه دهم. احتمالا از بیست و دوم به بعد باید سرکار حاضر باشم. اما چون در خوابگاه سکونت دارم و ریسکش زیاد است و والدینم نگرانم هستند فعلا قصد دارم در خانه بمانم تا بیماری کنترل شود. دوباره باید دنبال کار باشم، اینبار میدانم تجربه‌ام بیشتر است و حتما کار بهتری پیدا می‌کنم حتی امیددارم کخهکار مرتبط پیدا کنم. روزها کتاب می‌خوانم گاهی دو صفحه گاهی دو خط گاهی بیشتر. فیلم می‌بینم. نقاشی می‌کشم، کارهای دستی انجام می‌دهم. سعی می‌کنم به مادرم هرچند کم کمک کنم. فضای خانه کمی غیرقابل تحمل شده است. همه به هم گیر می‌دهند. اما این مرحله هم می‌گذرد و ما پوست کلفت‌تر ادامه می‌دهیم.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۱)

سلام انشالله کارخوبی پیدا کنی! سخت شده خونه نشینی دیگه داریم کم کم افسرده و بی حوصله میشیم

پاسخ:
درست میشه. همه چیز گذراست.