ولی من راضی نبودم. نیستم. من دستامو تو هم مچاله کردم و کارناممو نگاه کردم. من ساعت دوازده ظهر توی خیابان به نزدیکترین کافینت پناه بردم و به درصدهای خود نگاه کردم. به اندازه تلاش کرده بودم؟ به اندازه توقعاتم؟ قطعا نه. به اندازه درصدهایم؟ بیشتر، خیلی بیشتر. میدونی؟ دنیای عددهای زرپرتی شده است، دنیای حساب کتابهای پوشالی. بعد برمیگردی پشت سرت را نگاه میکنی دقیقا نمیدانی تو یک جای کار را اشتباه کردهای یا زندگی یک جای کار زیادی به تو سخت گرفته است و تو در شرایطت بهترین بودهای. فرق بزرگ اینجاست که نمیدانی دستهای خودت را به روی خودت مشت کنی یا روی هم بگذاری و نرمیشان را نوازش؟
من مطمئنم برای هرکاری حتی انتخاب رشته اگه بهترین تلاشتو بکنی نتایج خیلی خیلی بهتری می گیری...
یه چیز رو هم یادت نره، ما همیشه ازخودمون ناراضی هستیم;)