گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

من نقاش آماتوری هستم. بومم را از چوب‌پنبه‌ی یخچال و فریزر تازه خریداری شده دایی‌ام تامین می‌کنم و رنگ‌هایم عاریه‌ای از افراد متعدد هستند. البته به تازگی نقاش شده‌ام. یک روز تصمیم گرفتم نقاش بشوم و چیزهایی که دوست دارم را نقاشی کنم. درناها ذهنم را تصرف کردند و تصمیم گرفتم چند درنا نقاشی کنم. اما نمی‌دانستم درناها چه شکلی هستند؟
عجیب است که یک آدم بیست و چهارساله ویژگی درناها را نداند و نداند درناها چه شکلی هستند، ولی رقص درناها را دوست داشته باشد، تا پیچ و تاب افکار فلسفی‌ام را باز کردم خودم را دیدم که عکس دخترپنج ساله‌ام درنا را کشیده‌ام که دارد به من لبخند می‌زند و من همچنان رقص درناها را دوست داشتم، با اینکه هرگز درنایی در تمام عمرم ندیده بودم و عاشق دخترم بودم با اینکه هیچ‌گاه دختری نداشته‌ام، همانطور که نقاش خوبی نبودم، می‌توانستم یک نقاش خیلی خوب باشم که می‎‌تواند حتی چیزهایی که ندیده است را خلق کند.
 کارخانه یخچال و فریزر سازی که بعدش با کارخانه چوب‌پنبه سازی قرارداد می‌بندد و کارخانه چوب‌پنبه سازی که بعد با کارخانه کارتن یخچال‌فریزر سازی قرارداد می‌بندد و بعد آن‌ها به مغازه می‌آیند و دایی‌ام آن‌ها را می‌خرد و من چوب‌پنبه‌هایش را صاحب می‌شوم، هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند که دختری شب‌ها چوب‌پنبه‌ها را همرنگ رویاها می‎‌کند و به دیوار می‌آویزد، من نقاش آماتوری هستم که با فکر درناها به خواب می‌روم و با لبخند "درنا" بیدار می‌شوم.
  • ایزابلا ایزابلایی