گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

تمام کفش‌های پاساژ سه طبقه را پوشیدم، کفش‌های قرمز و پاشنه دار خوب نبودند، مخصوص دخترهای امیدوار و جینگیلی با قدی متوسط. کفش‌های اسپورت بنفش و آبی و سبز مارکدار مخصوص دخترهای امیدوار که برای رسیدن، قدم‌های آهنی می‌زنند، کفش‌های چرم مخصوص قهوه‌‌ای برای سلایق خاص و دخترهای امیدوار، کفش‌های مجلسی رنگ و رودار و براق مخصوص دخترهای امیدوار برای مهمانی‌‌های شاد. من هیچ‌کدام نبودم. پاهایم برای هیچ کفشی مناسب نبود. هیچ راهی نبود که بخواهم برایش کفش داشته باشم، تابلوهای رنگارنگ و اغواگر مغازه‌ها با لامپ‌های نئونی پشت ویترین‌ها حالتی همراه با بی‌تفاوتی در وجودم زنده کرده بود و چشم‌هایم درون چشم‌خانه دودو می‌زد به دنبال جایی، ویترینی، تابلویی، که نوشته باشد، "فروش امیدواری، بسته‌ای یا فله‌ای به هراندازه که نیاز داشته باشید" .
  • ایزابلا ایزابلایی