من از اینکه یه بسته شکلات کاکائویی بزرگ داشتم که برام خریده بودی خیلی خوشحال بودم. تا حالا هیچکس برام از اون جعبههای بزرگ شکلات کاکائویی توپی شکل با زرورقهای رنگی رنگی و با کاور طلایی مخصوص خودم نخریده بود که به جز خودم دلم نخواد هیچکسی حتی یه دونه از اون جعبه رو امتحان کنه، ولی با دستای خودم نفری یک دونه فقط به بقیه بدم و یه دونه هم خودم بخورم و بعد در جعبه رو ببندم و بذارمش بالاترین قفسه کابینت بالایی و روش کلی چیز میز بذارم که کسی وسوسه نشه برداره. من اولین دختری هستم که با عشق و امید در کابینت بالایی روبه روی آشپزخونشون رو تا چند روز باز میکنه و فقط اون جعبه رو نگاه میکنه و بعد آروم در کابینت رو میبنده که جعبهه اذیت نشه و به همین حد دلش خوشه. من اولین دختری بودم که میخواست با اون جعبه ماهها دلش قنج بره و حالش خوب باشه. اولین دختریم که چند روز بعد رفتم جعبه رو آوردم و با لب و لوچه آویزون گذاشتمش جلو دایی اینا و هی آرزو کردم تمومه شکلاتش رو بخورن و تموم شه. اولین دختریم که از شکلات کاکائوهای مخصوصش گذشت چون اون احساست که وقتی داشتی میخریدیش تموم شده بود، تردید مونده بود، چون رفته بودی ولی شکلاتات تو خونه ما بودن. تو کابینت بودن. تو بشقابهای مهمونا بودن. رو میز وسط آشپزخونه بودن. من اولین دختری بودم که با شکلات شکنجه میشدم، من میخواستم اون شکلاتها رو سالها نگه دارم و کشف کنم چجوری میشه یک اتم یک اتم ازشون خورد که هیچوقت تموم نشن و مزشون از یادم نره. اما حالا همون یه دونهای که خوردم، همون یه دونهای که با طعم حرفا و نگاههای تو خوردم همش داره یادم میاد و اذیتم میکنه، همش داره تو دل قیلی ویلی میره که پس کی منم مثه بقیه آدمای دیگه غصههام تموم میشه، پس کی میشه که تو مثه بقیه نباشی، که تو عابر گذرنده نباشی، که تو باشی و اینجوری نباشی. که نیومده تموم بشی. نیومده بوت همهجا رو برداره ولی اثری ازت نباشه، نیومده در و دیوارا شکل تو بشن ولی خودت نباشی، نیومده بوقای ماشینا اسمتو صدا کنن و آسمونا همرنگ لباسات باشن، اینجوری نباش، خوب باش، یه جوری بیا که دلم تکون نخوره که وقتی میخوای بری کمتر غمگین بشم، زیادی خوب نباش، مهربون نباش، یه جوری باش که شکلاتای کاکائویی اینکاری که الان با من کردنو نکنن، لطفا.