گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

لابه لای شب‌های سرد آذر که آدم‌ دنبال یک دلگرمی می‌گردد، دایی با قهوه می‌آید، با فنجان‌های معده فیلی‌اش. قهوه با خنده‌ با فنجان‌هایی شبیه معده فیل، به وقت دل‌تنگی‌های آذر. دایی با حوصله چروک‌های بین پیشانی را باز می‌کند، با قهوه تعادل فصل را به هم می‌زند و بعد دست فیل‌های کوچکش را می‌گیرد و دور می‌شود، آنقدر دور که آذر کم‌کم وا می‌رود.
  • ایزابلا ایزابلایی