توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای بامزهای گفت و من خندیدم. با دهان خونی. قاه قاه. وقتی جاهایی هستی که زجر را بیشتر را حس میکنی یا مریضی خود یا اطرافیانت را میبینی چیزهای شیرین کوچک خیلی زیاد میتواند تو را خوشحال کند، یک کلمه، یک حرف، یک جمله برایت خندههای شیرینتری به همراه میآورد، وقتی که میخواهی از پوستهی رنج خارج شوی و هی پیه امید و روشنایی به خودت بمالی. توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای خیلی بامزهای گفت که فقط من قاه قاه خندیدم، هزار دقیقه.