رکاب بزن پسر. رکاب بزن غمها را. نفسهایت که به شماره افتاد بازی شروع میشود. سینه تو عمیقتر از من نفسها را جا میدهد. رکاب بزن و مرا پشت سر بگذار. پاهای من نحیفتر از آن شدهاند که بازی را ادامه بدهند، نفسهایم که از شماره افتاد شروع میکنم، قول میدهم آنقدر تند بشتابم تا یک قدمی نفسهایت هوا را ببلعم و باز با تو ادامه دهم. دیر شده است، وقت تنگ است و تو نمیتوانی زندگی را نگه داری. تنها به راهت ادامه بده و روزی به خاطر بیاور همسفری را که دستهایش از نداشتن دستهای تو منجمد شده است.