گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

رکاب بزن پسر. رکاب بزن غم‌ها را. نفس‌هایت که به شماره افتاد بازی شروع می‌شود. سینه تو عمیق‌تر از من نفس‌ها را جا می‌دهد. رکاب بزن و مرا پشت سر بگذار. پاهای من نحیف‌تر از آن شده‌اند که بازی را ادامه بدهند، نفس‌هایم که از شماره افتاد شروع می‌کنم، قول می‌دهم آنقدر تند بشتابم تا یک قدمی‌ نفس‌هایت هوا را ببلعم و باز با تو ادامه دهم. دیر شده است، وقت تنگ است و تو نمی‌توانی زندگی را نگه داری. تنها به راهت ادامه بده و روزی به خاطر بیاور همسفری را که دست‌هایش از نداشتن دست‌های تو منجمد شده است.
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۳)

  • فاطیما کیان
  • وقتی دور شد و پشت سرش رو نگاه کرد و دید که همسفرش جا مونده اون موقع قیافه و حسرت این تند رکاب زدن رو میشه خوب دید
    پاسخ:
    دقیقا. شاید برای داشتن بعضی چیزا باید چیزای دیگه رو قربانی کرد...
    باشه پس فقط رکاب میزنم ..
    فقط رکاب ..
    پاسخ:
    حواست به کنار جاده هم باشه علفای قشنگی داره.
    باشه حواسم هست :)
    پاسخ:
    :)