گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

وقتی پوست خشک‌انداخته زخمتان از مرحله خارش می‌گذرد، کم‌کم روبه بهبودی می‌رود. خشک‌تر می‌شود. مدام با دستتان کنار‌ه‌هایش‌را می‌کَنید و شَهوت کندن پوست خشک تمام وجودتان را فرا می‌گیرد، یک لحظه زخم خشک را می‌گیرید و می‌کشید و از شر آن تکه قهوه‌ای راحت می‌شوید، کمی درد دارد، اما خیال‌تان راحت می‌شود، جای صورتی زخم باقی ماند، کم‌کم زخم خودش را بهبود می‌دهد، و همرنگ جاهای دیگر می‌شود، دردهای ما اینگونه‌اند، خشک که انداختند باید با تمام وجود آنها را بکَنید و بیرون بیاندازید، باید به جای صورتی و ناملموس زخم اجازه دهید خودش را بهبود ببخشد و شبیه جاهای دیگر شود، با یک زخم قدیمی نمی‌شود زندگی کرد، باید وقتی دردتان از مرحله خارش گذشت، کمی سختی را به جان بخرید و برای همیشه رهایش کنید. زخم خشک انداخته و درد قدیمی به همان اندازه که روزی جزئی از وجودتان بوده‌اند، می‌توانند با شما بیگانه شوند، اگرچه ردشان هی بخواهد محو نشود.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۲)

  • فاطیما کیان
  • الحق که مثال خوب و به جایی بود ...
    پاسخ:
    مرسی فاطیما :)
    ایزابلا باور کن پست هات همون حسی رو به من منتقل می کنه که شنیدن دیالوگ فیلمهای دیوید فینچر بهم دست میده... نمیدونم فیلم باشگاه مشت زنی رو دیدی یا نه، اول فیلم درباره ی یه زخم توی سقف دهن حرف میزنه...یعنی توصیفاتت و رابطه اش با درد های زندگی حقیقی روانیم می کنه دختر...
    پاسخ:
    وای من شاگرد دیویدفینجرم نمیشم که، اما خب کیه که از تعریف بدش بیاد، حتی اگه انگشت کوچیکه اونم نباشه... ترغیب شدم ببینم فیلمشو چون قبلا یک نفر دیگه هم توی کامنتها دربارش حرف زده بود مرسی که یادآوری کردی. قابل نداره، :))