شبها آدم دوبار زندگی میکند. دوبرابر روزها. اگر ترس برتان دارد و شب باشد، ول نمیکند، موهایش را توی چشم و چال شما میکند و تا سحر تتا اعماق وجود شما تکثیر میشود. اگر حالتان خوب باشد، شما را مست میکند، میخواهید خوبی را به همه نشان دهید، بزنید پشت مردم و بگویید، هی زندگی زیادی خوب نیست به نظرت؟ و "هی" بگوید نه اصلا. چون شبِ همه با شما فرق دارد. وقتی برای شما خوب است، نمیتوانید خوبی را به زور در مردم جا کنید. شما چرا گاهی آن شکلی میشوید. وقتی گریهتان میگیرد، تا اشک مردم را از توی ساختمان طبقه آخر لایههای عروقی، عنبیه، مشمیه، شبکیه، سلبیه، زجاجیه و تمام آن چیزهای پیچیده دیگر بیرون نکشید ول نمیکنید؟ چرا وقتی یکنفر برایتان اشک بریزد توی دلتان کیف میکنید؟ حتی دوست دارید مردم روبه روی شما بنشینند و شب و روز هرساعت، هردقیقه، هرلحظه، هرثانیه، تا زمانی که چروکیدهی چروکیده میشوند برای شما اشک بریزند؟ انی وی، دلم میخواهد شبها انگلیسی هم حرف بزنم، یعنی توی حرفهایم چند کلمه بپرانم بیرون و حواسم نباشد. چند شب پیش دلم میخواست تلویزیون شبکه سه را برای خودم بگیرم و برایتان چند دقیقه راجعبه کمبودآب حرف بزنم به انگلیسی. چون زبان فارسی نمیفهمید، چند آدم آبکش شده هم شلاق بزنم تا عاقبت کارتان را یادآوری کنم. اما نتوانستم چون شبکه سه از خانه ما چندین و چندمایل دورتر است. اما یک نکته را الان توی دفترتان بنویسید. شبها نیروهای عظیمی از جهان خارج میشود. چندتا نیرو حتی میخواهند شما را بخورند. خب برای این چند نیرو هرکدام سههزار مثال بنویسید.شبها آدم چند بار زندگی میکند؟ دوبار، صفربار. منفیبار. نکته پایانی: حال خودتان را به مردم وارد نکنید. با یکدیگر دوست باشید. و شبها لامپها را خاموش نکنید تا آن نیروها شما را نخورند. آب هم کم مصرف کنید، چون لامپتان روشن است، هی نمیشود قلپقلپ آب بخورید، من توی خانههای شما دوربین دارم. در کل شبها خوب زندگی کنید، هرشب چندبار.