گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

شرلوک هلمز عزیزم، ای کاش به دیدنم می‌آمدی، تو با دیدن متوجه می‌شوی. ای کاش به دیدنم می‌آمدی و کمی می‌فهمیدی. شرلوک هلمز عزیزم ای کاش از توی کتا‌ب‌ها بیرون می‌آمدی و ذره‌بینت را روی غم‌هایم می‌گرفتی و بعد تشخیص می‌دادی، دستت را روی شقیقه‌ات می‌گذاشتی و تمرکز می‌کردی، با همان جدیت همیشگی‌ات با خونسردی که در چشمانت داری کمی نگاهم می‌کردی و می‌پریدی روی کاناپه‌ات. ای کاش با صراحت می‌گفتی، تو باید سخت کارکنی، تو باید جان بکنی، تو باید سگ دو بزنی تا حالت خوب شود، و من در حالی که به چشمانت زل زده زده‌ام و متعجبم از اینکه چطور تند تند و پشت‌سر هم حرف می‌زنی، تو ادامه بدهی و یک مشت کاغذ را بچپانی توی دست‌هایم و بگویی امشب باید برویم فلان جا برای تحقیق درباره یک پرونده، دیر نکنی وگرنه دهنت سرویسه. شرلوک هلمز عزیزم بیرون بیا و یک شغل برای من اختراع کن. خب؟
  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۳)

  • نگار ابراهیمی
  • یکمی هم ویولن بزنه حظ کنی:-؟
    پاسخ:
    آره ویولن وقتی که جنایت‌کارارو پیدا کردم بزنه :))
    شرلوک نذار مقتول بشوم.
    پاسخ:
    بهش میگم :)
    لطفا بهش بگو بعد تو من تو نوبت هستم . باشه؟
    پاسخ:
    ببین من قراره دستیارش بشم. اگه کارم جا افتاد تو هم تو نوبتی :)