گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

زدم ماشین رو ترکوندم. یعنی یه خط واحده بدجورپیچید جلوم. یه پرایده هم داشت سبقت غیرمجاز می‌گرفت. منم گرفتم اون‌ور. اون‌ور دیوار بود. بغلش ساییده شد. بعدش فحش ندادم. آدم تو اینجور مواقع اصلا چیزی به فکرش نمیاد. یک گوشه نگه داشتم. فکر کردم میتوننستم الان مرده باشم. سرم خونی باشه. اینجور مواقع تو فیلما آدما یه سیگار از تو داشبورد بر‌میدارن می‌ذارن گوشه لبشون و گمونم حالشون بهتر می‌شه. من تو تصادف هنگ می‌کنم. یعنی وقتی تصادف شده می‌خوام به تموم آدمای دنیا بگم اتفاقی نیافتاده و به راهم ادامه بدم. از اینکه یه عده کارشناسی می‌کنن و خیلیا فقط نگاه می‌کنن بدم میاد. یه بار تو تصادف نصفه ماشینمون کنده شده بود و من با همون نصف باقی‌مونده‌اش همچنان داشتم می‌روندم. حالا نه اینکه من آدم شاخیم و اینا. نه می‌خوام اول به خودم ثابت کنم که ببین اتفاقی نیافتاده با همین نصفی هم ماشین میره. بعدش که همه مردم رفتن و کسی به ماشینم زل نزد کم‌کم به خودم میگم که ببین یه تصادف کوچولو بوده فقط . از پلیسم بدم میاد فوری میاد اون وسط ببینه چی شده. آدم دست و پاش رو گم می‌کنه. امروز پلیس نبود. منم با در ساییده شده داشتم می‌رفتم. اما پسر بدجوری دلم یه پلیس می‌خواست که اون موقع که تنهایی ماشین رو اون گوشه پارک کردم و همش فک می‌کردم اگه با خط واحده یکی شده بودم خونام الان کجاش ریخته بود یه پلیس میومد و من می‌پریدم بغلش و می‌گفتم ببین هیچ‌جام خونی نیست. یا می‌گفتم ببین خوب ردش دادم‌ها، اما حالم بدجوری خوب نیست. بعدش یه لیوان آب بده دستم و همه‌چی عادی شه. اما همه‌چی اون توعه. تو فکر آدم. بعدش هرچی به خودم گفتم دیگه تموم شد فایده نداشت، یعنی تو مغزم تموم نشده بود. مدام با یه پراید شاخ به شاخ می‌شدم و سرم خونی می‌شد و این قضیه تموم نمیشد. وقتی تو فکرت یه چیزی تموم نمیشه، تو خیابون تمرکزت به هم میریزه. صدبار هی می‌خوای تصادف کنی. هی همه برات بوق می‌زنن و فحش می‌دن. چاله‌های تو خیابون دهن وا‌میکنن و لاستیک ماشینت همش می‌افته تو همون چاله‌ها. پسر بذار یه چیزی بهت بگم. تو مجبوری ادامه بدی. حتی اگه قرار باشه بمیری. این رسم زندگیه. حتی اگه ماشینت رو مالونده باشی. فقط اگه یه همسفر خوب داشته باشی که آرومت کنه اون لحظه‌ها یه جور دیگه می‌گذرن. گمونم فرق زندگی‌ آدما با هم تو نوع همسفریه که دارن فقط.

  • ایزابلا ایزابلایی

نظرات  (۷)

  • سید مهدی فرح بخشیان
  • خوش به حالت
    من تصادف که  می کنم می شاشم تو خودم
    پاسخ:
    خب هرکسی یه جوری استرسشو نشون می‌ده. من دلم می‌خواد نشون ندم. همشو بریزم تو خودم و بعدش حلش کنم!
    یعنی فانتزی تصور پلیس خیلی جالب بود ، پلیسه هاج و واج زل بزنه بهت و تو بگی:« نگا کن هیچیم نشده...چشت درآد...»
    پاسخ:
    :)) آره الزاما پلیسم نه یکی که نگاه ماشین نصف شدت کنه و بگه چیزی نشده...
  • نگار ابراهیمی
  •  تنت سلامت بابا-"
    پاسخ:
    مرسی نگار عزیز.
    خدا رو شکر که خوبی :)
    این مهمترین دلیله که به بقیه اتفاقایی که افتاده فکر نکنی ..
    من از اون آدمای ریلکسم یادمه وقتی که بابام با یک علائم راهنما ی کنار جاده تصادف کرد من خندم گرفته بود ولی مامانم ناراحت بود به زمین و زمان حرف میزد ..بابام هم حالش خوب بود عادی بود ..
    عادت کردم که اتفاقایی واقعی و سخت زندگی روم تاثیر نذاره ..
    پاسخ:
    آره اما خب یه کم باید بگذره تا آدم فکرش آزاد شه.
    خوبه ریکلسی. اما شاید وقتی خودت تو شرایط قرار بگیری یکم فکرت بهم بریزه. ولی خب کم‌کم آدم پوستش کلفت‌تر میشه.
  • فاطیما کیان
  • اینجور موقع ها نباید تنها باشیم , تنهایی اینجا دهنش رو وا میکنه و قورتمون میده ,یکی باید تو ماشین میبود تا ارومت کنه 
    پاسخ:
    اوووم آره. آدم تو زندگی یکیو می‌خواد که تو بحران‌ها آرومش کنه فقط. بگه چیزی نیست.
    دمت کنترل کردن ماشینت گرم دوستم :)

    پاسخ:
    تنکیو. ;)
    حالت خوبه خوبه؟
    خداروشکر که هیچیت نشد
    من هنوز گواهینامه نگرفتم :/ بعد که بگیرم میشم یک خطر بالفعل!
    پاسخ:
    اوهوم جغد عزیزم، خوبم :)
    هوامو داره اون بالایی...
    نه بابا خودم دیدم جغدا خیلی با دقت نگاه میکنن و حواسشون به همه چیز هست توام اینجوری‌ای میدونم :))