گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

حیاط خانه‌ی ما میزبان یک زوج گنجشک شده است، با جوجه چندروزه‌شان. چه‌کسی می‌تواند غذا دادن این گنجشک‌ها را به بچه‌شان ببیند و حالش خوب نشود، چه‌کسی می‌تواند پریدن بالای سرش و آموختن پرواز به این گنجشک را ببیند و نگوید گنجشگک اشی‌مشی لب بوم ما بشین؟
  • ایزابلا ایزابلایی
دوست دارم تک‌آهنگ "امیربی‌گزند"  محسن چاووشی را به دونفر از دوستانم هدیه دهم. اگر کسی هست که موفق به خرید و گوش دادن این آهنگ نشده، لطفا  آدرس ایمیلش را برایم بفرستد.
+بدیهی‌ست که دونفری که زودتر بفرستند، هدیه می‌گیرند :)

**دونفر تکمیل شد، اگه بازم کسی هست، ایمیل بفرسته برام لطفا :)

*ظرفیت تکمیل شد*
  • ایزابلا ایزابلایی
عجیب‌تر اینکه اسمت را نمی‌توانی تغییر دهی. حتی بعد از اینکه دیگر کسی که قبلا تک‌تک حروف اسمت را یک‌جور خاصی می‌کشید برود، یا عزیزترینتان دیگر در دنیا نباشد تا صدایتان بزند، آدم‌هایی از تو رفته باشند که اسمت را مخفف می‌کردند یا یک جان و عزیزم به آخر اسمت اضافه می‌کردند.
 برای کسانی که بارها معنی اسمت را توضیح داده‌ای و دیگر نیستند که هرروز بگویند چه اسم قشنگی و هی صدایت بزنند.
با اینکه روزی اسمتان با پسوند "ام" برای کسی خاص بوده وشما را طوری صدا زده که الفبا را به خود مدیون کرده. با اینکه هنوز اسمتان در حنجره‌ای مانده یا  آوای صدایی در اسمتان مانده، نمی‌شود دیگر شما آن اسم را نداشته باشید. بااینکه اسمت را کنار اسم کسی که دوستش داشته‌ای، نوشته‌ای. بارها آهنگ اسمت را با اسمش تطبیق داده‌ای و گره زده‌ای، بااینکه از هم رفته‌اید،اما با این‌حال باز هم دوام می‌آوری. حتی بعد از این فکر کرده‌ای واقعا دیگر اسمت به چکار می‌آید؟ نمی‌شود برداشت اسم را دور انداخت، حتی اگر یک عشق قدیمی بعد از مدت‌ها شما را در یک گوشه پیدا کند و ناخودآگاه صدایتان بزند.  با این وجود کاش بشود گفت که من دیگر ایزابلا نیستم. شاید چاره همین باشد. هر آدم با هزاران اسم. با هزاران صدا. شاید چاره نماندن آدم‌ها در درونمان تعویض اسم‌مان باشد. هربار جدیدتر. نوتر.بهتر. هربار با یک اسم خاص‌تر.
  • ایزابلا ایزابلایی
با خودم می‌جنگم، خود وحشی‌ام، هرگز رام نمی‌شوم. همان که بال بال می‌زند و تقلا رهایش نمی‌کند.  دوست دارم خودم را مشت بزنم، آنقدر که مثل موش دمم را جمع کنم و توی یک سوراخ قایم شوم، اما اینکه دردم می‌گیرد باعث می‌شود خودم را نزنم، چون احساس می‌کنم هرچقدر بیشتر بزنم خود وحشی‌ام فکر کند که اگر یک مشت دیگر بزند می‌رود مرحله دیگر. من یک "باشگاه مشت‌زنی" درون دارم، از درون به خودم و مردم مشت می‌زنم، مردم را بسیاربیشتر مشت می‌زنم، می‌دانی رفیق، دوست دارم بروم وسط یک خیابان شلوغ بایستم باشگاه مشت‌زنی درونی‌ام را بیرون بیاورم و به همه نشان دهم، دندان‌های تیزم را در بیاورم، بینی‌ام برق بزند، چشم‌هایم وحشی شود و بعد به مبازره بخوانم، جلوی تک‌تک مردم را بگیرم و مشت بزنیم، مشت‌هایی برای مردن، برای خالی شدن. دوست دارم  یکبار تا مرز مردن مشت بخورم، بعد ببینم آیا چیزی هست که برایش بخواهم ادامه دهم؟ آیا چیزی هست که با بدنی له و لورده بخواهم در آن لحظات افکارم را برایش جمع کنم؟ می‌خواهم مشت بزنم و مشت بخورم، بعد چیزی یادم نیاید، وسط یک بزرگراه شلوغ. با یک جفت پوتین خونی و پیراهن چاک خورده با نسیمی که من به هیچ‌جایش نیستم از نقطه شروع، آغاز کنم. بی تفاوت. بی‌احساس. وحشی‌تر و محکم‌تر.
  • ایزابلا ایزابلایی
همه‌ی آدم‌ها نیاز دارند وقتی حوصله‌ی خودشان را ندارند، با مادرشان بروند میدان تره‌بار. بروند و ترکیب رنگ‌های میوه‌ها  و سبزیجات را با دست‌های مادرشان تماشا کنند، بروند و سوا کردن میوه‌های سوا کردنی را،  حساب کردن و چانه زدن با فروشنده را، یاد بگیرند، اصلا بروند یاد بگیرند ریز ریز خرج کردن چه‌طوری است؟
 به مقدسات سوگند چنین رفتن شاهکار است. آدم از زندگی‌اش مگر چه می‌خواهد جز ساعتی گردش در میان رنگ‌ها با مادرش. این‌طور به زندگی نیازمندم. هزار هزار بار میدان‌ تره‌بار با مادرم.
  • ایزابلا ایزابلایی
سوپ اسفناج و بروکلی با تست آووکادو از سوپ‌های نسبتا بدمزه‌ای است که تا به حال نخورده‌ام و میلی هم به امتحان کردن آن ندارم، نهایتش دو الی سه قاشق محض مزه‌مزه کردن، به شرطی که آنقدر با حرکات ظریف و جمع کردن ماهرانه لب‌هایت آدم را به خوردن سوپ‌های بدمزه ترغیب نکنی، جناب خوشمزه کننده‌ی سوپ‌های بدمزه و بدبو.
  • ایزابلا ایزابلایی