گاوصندوق حرف‌هایم

مرزی بین واقعیت و خیال نمی‌بینم.
t.me/haaaarfogoft

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

من همون دختره بودم که بدون پرسیدن نظر کسی رفتم تو لاتاری ثبت‌نام کردم که شانسمو ببینم، همون که یک روزی فکر کرد تو براش شانس میاری ولی نیاوردی، همون دختره که باهاش نقشه کشیده بودی باهم ول کنین برین. همون دختره که موند. همون که خودش نخواست دیگه شانسش باشی. همون دختره که فکر کرد حتی برنده شدن تو لاتاری هم نمی‌تونه حجم اندوه رو از قلبش پاک کنه، همون دختره که هی فکر کرد باید چندتا کشور، چندتا قاره، چندتا سیاره رو بذاره کنار تا قلبش، احساسش، فکرش اینی نباشه که الان هست؟ یادته منو؟

  • ایزابلا ایزابلایی

توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای بامزه‌ای گفت و من خندیدم. با دهان خونی. قاه قاه. وقتی جاهایی هستی که زجر را بیشتر را حس می‌کنی یا مریضی خود یا اطرافیانت را میبینی چیزهای شیرین کوچک خیلی زیاد می‌تواند تو را خوشحال کند، یک کلمه، یک حرف، یک جمله برایت خنده‌های شیرین‌تری به همراه می‌آورد، وقتی که می‌خواهی از پوسته‌ی رنج خارج شوی و هی پیه امید و روشنایی به خودت بمالی. توی داروخانه آقای نسبتا مسنی چیزهای خیلی بامزه‌ای گفت که فقط من قاه قاه خندیدم، هزار دقیقه.

  • ایزابلا ایزابلایی

جدی تو چقدر محجوب داشتی لیوان‌هایمان را میشستی و من کام آخر را می‌گرفتم. تو چقدر شبیه من بودی. شبیه سال‌های آرامش. شبیه یک لیوان آب که به دستم بدهی. شبیه یک موزیک مشترک پیش‌زمینه. شبیه یک شروع باشکوه. تو شبیه وسواس‌های موقع ظرف شستن بودی، وسواس‌های هنگام نگاه کردن، که هی بیشتر نگاه کنی و فکر کنی هنوز بدهکاری یک نگاه دیگر. یک لبخند دیگر. تو جامانده در تمام وسایل خانه بودی بعد از اینکه رفته بودی. در رخت‌ها. در نگاه منتظر آینه. در آب‌چک ظرف‌ها با لیوان‌های منتظر. در کیف‌دستی خرید روزانه. در زنگ‌های مکرر تلفن، در بیسکوییت‌های حل شده در چای، در فیلم‌های بی سروته تلویزیون، در مانیتورهای گوشی‌های اسمارت، در پتوهای مرتب نشده صبح‌گاهی، در بوی نای حمام‌های خالی، در صدای چرت‌های خلسه‌وار هرروزه، در فیلم‌های شبانه‌ی ناتمام، در کمدنیمه بازمانده‌ی لباس‌ها، در قوطی جامانده‌ی نوشابه، در از خواب پریدن‌های ظهرگاهی بی محابا، در خواندن کتاب‌های قدیمی با شتاب، در حرف‌های ناتمام مانده در مستی، در بوق‌های ممتد ماشینی که رفته بود، تو مانده بودی. در تمام دنیا. در تمام خیابان‌های یک طرفه که مسیرمان به هم نخورد، در تمام چراغ‌های قرمزی که قرمز نماند و پشت تمام خطوط تلفنی که مال تو نبود، تو همان‌وقت که داشتی لیوان‌هایمان را میشستی خودت را جا گذاشتی و بعد رفتی، یک جوری خودت را جا گذاشتی که حالا حالاها باید بروی، هی بروی و هی ببینی که تکه‌هایت نیست، توهرروز باید بروی، و من هرروز رفتنت را تماشا کنم، از لیوان‌ها، از خانه‌ها، از خیابان‌ها، از باد. جدی تو چقدر محجوب هرروز لیوان‌هایمان را توی سینک می‌گذاشتی و من بی‌توجه به وقت رفتنت،هنوز هم هرروز آمدنت را تماشا می‌کنم.هرروز. هرروز.

  • ایزابلا ایزابلایی

قبلا حس می‌کردم بعضی از نوشته‌های طنزم شبیه تانزانیا شده، ولی بعد فکر می‌کردم که توهم و هیجانِ نوشته است که اینجوری فکر می‌کنم. خیلی از پست‌های طنزم رو بعد از نوشتن و انتشار چندبار ویرایش می‌کردم تا اونجوری برداشت نشه که دارم تقلید می‌کنم یا شبیه کسی می‌نویسم و واقعا هم تو نوشتن دلم نمی‌خواد از کسی تقلید کنم یا حتی تاثیر بگیرم چون یه نوشته و سبک تکراری بدرد نمی‌خوره و هنر اونه که آدم خلاقیت داشته باشه، من از نوشتن فقط یه بلاگر شدن رو نمی‌خوام که برام مهم نباشه چی می‌نویسم، اما خب به نظر میاد که تاثیرپذیریم این مدت تو نوشتن زیاد شده یا هرچی. وقتی یه کتاب میخونم بعدش که می‌خوام بنویسم تاثیر اون سبک رو حس می‌کنم رو نوشته‌هام. شاید همه آدما تاثیرپذیر باشن، یکی بیشتر یکی کمتر. نمی‌دونم خوبه یا بد حتی. جدی. اما فکر نمی‌کردم این تاثیرپذیری تو چشم بیاد یعنی خواننده و مخاطب متوجه بشه و خودم توجه نکنم و نفهمم. به هرحال اینجا می‌خوام عذرخواهی کنم از تانزانیا اگه چهار،پنج تا از پستام ناخودآگاه و بدون هیچ غرضی شبیهش شده. قصد تقلید سبک نداشتم و ندارم.

  • ایزابلا ایزابلایی

هیچوقت بلد نیستم کسی‌رو دلداری بدم، نمیدونم اینجور موقع‌ها باید چجوری بگم. ولی کاش بتونی طاقت بیاری الهام، کاش مرگ ریحان نمی‌چید، کاش تو شونه‌هات محکم باشه. امیدوارم.

  • ایزابلا ایزابلایی
اگر یک آدم جاج‌گر هستید این پست را نخوانید. روی سخنم با ایمپلنت است و بس. دو میلیان و هشتصد تومان یک دندان کوچک. روی سخنم با دندانی جلویی هم هست که راهش فقط ایمپلنت است. من از ایمپلنت چیزهای زیادی سر در نمی‌آورم. ولی تا دلتان بخواهد ایمپلنت و دومیلیان وهشتصد و دندانپزشکی را جاج می‌کنم. چرا آدم‌های پولدار دندان‌های جلوی‌شان نمی‌شکند و بعد بروند عصب‌کشی کنند و وقتی که بروند روکش کنند دکتر هارهار بخندد که ایمپلنت اونلی. اینجورجاها دکترها حتی ایتالیایی هم حرف می‌زنند. چیزهایی می‌گویند که من سردرنمی‌آورم. اما از پول خوب سردر‌می‌آورم. توی مطب دندانپزشکی نشسته بودم و به هرکس که می‌دیدم توی دلم فحش می‌دادم، آخر فکر نمی‌کردم کارم به ایمپلنت بکشد، فکرمی‌کردم فوقش یک میلیان. به دکتر گفتم خوب نگاه کند. دوباره. سه باره. خوب نگاه کرد و باز فقط ایمپلنت گفت. و دندان‌های کناریش اونلی پر کن.من و دکترم با هم مشکل داریم. او پول‌های مرا می‌گیرد و به سفرهای خارجی می‌رود و من پیاده به خانه بازمی‌گردم. کارت پول هم قبول می‌کند. دکترم حتی آنقدر با من صمیمی شد که مارک مسواکم را پرسید، ولی من شروع کردم به جاج کردن او توی دلم. چون او فقط برای پول‌های من نقشه کشیده است و به من می‌گوید دخترجوان. من همان وقت که لیست ده میلیانی‌اش را برای دندان‌هایم چید پیر شدم. این را به خودش نگفتم اما بلاخره دستش که توی دهانم می‌رود، آنوقت می‌توانم زهرم را بریزم و چندتا گاز آبدار نصیبش کنم، این کار قبلا خوب جواب داده است یا حتی پول‌هایم را مچاله تحویلش دهم تا مجبور شود همه‌شان را صاف کند، اونلی من از تمام دندان‌پزشکان و بیمه‌هایی که دندان را به رسمیت نمی‌شناسند نمی‌گذرم و همیشه آنها را جاج خواهم کرد. مثلا همین شمایی که توی دهانتان ایمپلنت و این چیزها دارید هم جاج خواهید شد، روزی شصت و هفت بار مسواک بزنید، مارک مسواکتان را هم به کسی نگویید حتی به آن دکترهای دندان‌تیز که پول‌های شما را می‌گیرند و شما را شماتت می‌کنند و می‌گویند مسواک گران بخرید و از این جور چیزها. وگرنه به نظر من شما آدم پولداری باشید اصلا این‌جور چیزها را نمی‌خواهد داشته باشید. لذا بروید زودتر پولدار شوید.




  • ایزابلا ایزابلایی
دنبال جوراب پشمی‌هام می‌گردم، همونا که خاکستری رنگن. در اتاقمو کیپ میکنم.سبزک و سانازسه‌روزه از تو کمد شروع می‌کنن به صدا دادن و خودشون رو به شیشه کوبیدن، با بی تفاوتی نگاشون می‌کنم. می‌خوام غم‌انگیزترین کار جهان رو شروع کنم. غم انگیزترین کار جهان پفک خوردنه. چون هیچی نداره. برای سانازسه روزه پفک مضره. دوس دارم سبزک رو از تو کمد صدا کنم با همدیگه پفک و غصه بخوریم. صداش میکنم، اما میگه حال نداره اون همه راه از تو ویترین بیاد پایین و غرغرای من رو گوش بده ترجیح میده همون‌جا با سانازسه‌روزه که همیشه سه روزه میمونه خلوت کنه. بهش میگم تو چجوری اینقد سبزی، دمبشو تکون میده. جورابام گم شدن، می‌دونم کار خودشه و طبق معمول وسایلم رو جابه جا کرده. بسته پفک رو می‌ذارم کنارم و بهشون نگاه میکنم، ساناز سه روزه میگه آدرس اینستاگرمت چیه؟ چشمام گرد میشه.
-کی به تو یاد داه اینستاگرم چیه جوجه.
+بده دیگه.
-آخه من اینستاگرم ندارم.
+پس تو آدم فقیری استی؟
-کی گفته؟
+چون اینستاگرم نداری.
-نمیدونم به نظرشما دو تا من فقیرم؟
دوتاشون به هم نگاه میکنن و سرشون رو تکون میدن.
-حالا کی این چیزارو بهتون یاد داده، من نبودم کی اومده اینجا؟
آب دهنشون رو قورت میدن و سرشون رو به نشونه انکار تکون میدن.
سبزک میگه، میشه عکس سبزکای دیگه رو نشون من بدی، ببینم خارای دمب اونا بیشتره یا دمب من. ساناز سه روزه میگه، عکس منم میذاری تو اینستاگرم لاک جمع کنم؟
میگم لاک چیه، لایک.
با عصبانیت فریاد میزنه از اولشم میدونستم تو از اینستاگرم سرهَرنمیاری، فقیر، فقیر.
هاهاها ساناز تو یه چیزیت هست امروز.
سبزک میگه مارو از تو این کمد بیار بیرون، دلمون گرفته.
ساناز میگه هیچم اینجوری نیست، دلمون ندرفته.
-اگه بچه‌های خوبی بشین با هم میشینیم جودی آبوت میبینیم.
سبزک از خوشحالی سرخ میشه و ساناز میگه ببخسید عصبانی شدم، من لاک دوست دارم.
بهشون گفتم اینستاگرم جاییه که آدما به همدیگه لاک می‌دن. گفتن تو تا حالا چندتا لاک داری، گفتم صفرتا. ساناز جعبه لاکمو نگاه کرد گفت اینهمه لاک داری که. گفتم از اون لاک اینستاگرمی‌ها ندارم. سبزک حوصلش سر رفت گفت حتی پسرا و دایناسورهای سبز هم لاک جمع میکنن؟
- اوهوم، اونجا لاکاش مدلیه که فقط دخترونه نیست. با خوشحالی گفت وقتی بزرگ بشم می‌خوام یه دونه اینستاگرم بخرم، برا تو و سانازسه‌روزه هم از لاکام میدم، بعد اشاره میکنه به ته کشوی سوم، جوراب پشمی‎‌هامو پیدا می‌کنم، فکر اینکه یه روزی سبزک به من و سانازسه‌روزه لاک بده دلم رو قنج میده.
  • ایزابلا ایزابلایی
وقتی یه چیزیت میشه میفهمی سلامتی چیه. دیشب وحشت کردم. یه چیزیم هست، نمیدونم چیم. به هیچ‌کس نگفتم. نمیخوام به کسی بگم.
  • ایزابلا ایزابلایی
مگه میشه دیوونه‌ی عمو نبود؟
  • ایزابلا ایزابلایی

بعدِ بوسیدن هیچوقت مثل قبلش نمیشه. انگار یه چیزی رو با لبات جا میذاری. یه چیزی از وجودت که برات عزیزتره. بعدش هی دنبال همون تکه می‌گردی که جا گذاشتی. هرچی بیشتر آدمای بیشتری ببوسی کمتر پیداش می‌کنی. حتی اگه تو رویا بوسیده باشی. اون چیزه، اون تکهه، فقط باید باهاش کنار بیای.

  • ایزابلا ایزابلایی